پیام تبریک دکتر صالحی به مناسبت فرارسیدن سال نو
با بهار به حافظ به استقبال بهار برویم
شعر حافظ ، جملگی بیت الغزل معرفت ، همراه با لطایف حکمی و فصوص قرآنی است ، بیانی در اوج زیبایی ، همراه با ژرفای معانی ؛ حتی آنگاه که درقالب بهاریه خود نمایی می کند . بهاری دیگر را پیش روی ما به تصویر می کشد . از جمله بهاریه های حافظ غزلی است با مطلع :
صبا به تهنیت پیر می فروش آمد که موسم طرب و عیش و ناز و نوش
که در اوج موسیقی کلامی ، همراه با معانی بلند معنوی و عرفانی سروده شده است . صبا که پیغامبر میان عاشق و معشوق است ، به مناسبت فرا رسیدن فصل بهار ، از جانب حضرت معشوق ، برای پیر می فروش پیام تهنیت و شاد باش آورده . پیر می فروش در نظر گاه خواجه شیراز همان عارف سالک به حق پیوسته است که از شراب معرفتش ، رهروان راه پر خون عشق را سیراب می گرداند . همان پیر میکده و پیر درد کشی و پیر مغان و ... است که بارها ذکر خیرش کرده و از زبانش پند ها گفته است.
به پیر میکده گفتم که چیست راه نجات بخواست جام می و گفت عیب پوشیدن
پیر دردی کش ما گر چه ندارد زر و زور خوش عطا بخش و خطا پوش خدایی دارد
به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید که سالک بی خبر نبود زراه و رسم منزلها
در پیام تهنیت حضرت دوست به پیر می فروش ، دقیقه ای دیده می شود و آن اینکه : خداوند کریم ، همواره و بی وقفه ، جلوه های لطف و رحمت و رأفت و مهربانی و جمیع صفات جمالی خویش را بر بندگان آشکار می سازد . اما در این مقام ، برگزیدگان و سر سپردگان واقعی در گاهش را نصیب و بهرۀ دیگر است . در حقیقت از منظر عارفان ، تجلّی هر یک از مظاهر صنع و آفرینش الهی ،که تغیر فصلها جلوه ای از آن است ، پیغامی همراه با تحیت و تهنیت از جانب حق بر دل عارف است ، چنانچه شیخ اجل سعدی شیرازی می فرماید:
برگ درختان سبز در نظر هوشیار هر ورقش دفتری است معرفت کردگار
درک حقیقت این پیام ها و تهنیت ها ، برای هر کسی مقدور نیست و تنها اهل معرفتند که از پرتو صفای خاطر و باطن ، توفیق درک پیام و ندای حق را باز می یابند. در مصرع دوم از بیت اول این بهاریه ، بهار به عنوان موسم طرب و عیش و ناز ، نوش معرفی شده . عیش و طرب و ناز و نوشی که حافظ در ابیات بعد و در بیانی عمیق ، تلقی و برداشت خود را دربارۀ آ نها بیان کرده و نسخه ای تازه و بسیار متفاوت با آنچه در نظر و دید بسیاری ازانسانها درباره این مفاهیم جریان دارد را عرضه می کند و در جای خود به گستردگی بدان پرداخته خواهد شد. .
هوا مسیح نفس گشت و باد نافه گشای درخت سبز شد و مرغ در خروش آمد
این بیت گزارشی هنرمندانه از فصل بهار است . هوا چون دم مسحیا حیات بخش و باد با وزیدنش بوی خوشی ، چونان بوی مشک درون نافه آهوی ختن را ، به مشام جان ها می رساند . درختان زنده و سرسبز شده اند و مرغان در اوج شادی آواز سر داده و نغمه سرایی می کنند . همه اینها در نظر عارف ، نقشی هستند ، از صنع نقاش و پروردگارازلی و ابدی و پدید آورنده آسمان و زمین ، و زمینه ای برای درک حقایق آفرینش الهی . در بیت بعدی این بهاریه باز شاهد توصیف جلوه هایی از عظمت و زیبایی فصل بهار هستیم :
تنور لاله چنان برفروخت بادبهار که غنچه غرق عرق گشت و گل به جوش آمد
لاله های سرخ رنگ روئید در فصل بهار به تنور آتشی تشبیه شده که از پرتو گرما و حرارتش ، غنچه ها غرق عرق شده و گل ها به خروش آمده و از هم باز شده اند. غرق عرق شدن غنچه ها ، شبنمی است که صبحگاهان برروی آن ها می نشیند .شاید بتوان این برداشت شاعرانه را هم از این بیت داشت که باز شدن غنچه ها و شکفتن گلها در اثر حرارت متصاعد شده از لاله های سرخ رنگ است .
ز مرغ صبح ندانم که سوسن آزاد چه ها شنید که باده زبان خموش آمد
باز هم برداشتی معنوی از صحنه ای طبیعی . نمی دانم که مرغ صبح از گل سوسن چه شنیده است که با وجود داشتن ده زبان ، خاموش گشته و سخنی بر زبان نمی آورد .مرغ صبح همان بلبل و گل سوسن هم همان گل زنبق است . از این جهت صفت آزاد به گل سوسن داده اند که در تمام فصول سبز است و اطلاق صفت ده زبان هم به این خاطر است که کاسبرگ های این گل مانند گلبرگ هایش سفید است . جمیع پنج گلبرگ و پنج کاسبرگ ، عدد ده می شود و به همین خاطر به این نام موسوم شده است . این بیت و بسیاری از ابیات دیگر از این دست می توانند ، گویای این حقیقت باشند که سعدی می گوید :
جملۀ اجزای عالم هر زمان با تو می گویند روزان و شبان
ما همه سمعیم و بصریم و هشیم باشما نامحرمان ما خامشیم
این گونه توصیفات را نباید تنها تعابیر شاعرانه برشمرد . به واقع عارفان برسمیع و بصیر و هوشیار بودن همه اجزای عالم باور دارند . اما تنها آنان که حرم رازند می توانند این حقیقت را دریابند و نغمه ها و نواهای دیگر موجودات عالم را بشنوند . اما سخن اصلی حافظ از این بیت شروع می شود :
به گوش هوش نیوش از من و به عشرت کوش
که این سخن سحر از هاتفم به گوش آمد
با گوش جان از من این سخن را بشنودو به کاربنده تنها برای رسیدن به عشرت کوشش کن ، بدان که من این سخن را وقت سحر از زبان هاتف و ندا دهنده و پیام آور غیبی شنیده ام . در این بیت به نوعی همه واژها های طرب ، عیش ، ناز و نوش را که در بیت اول آورده بود ، در واژه عشرت جمع می کند . او ادعا می کند که پیام عشرت طلبی را در وقت سحر از زبان هاتف عینی و سروش آسمانی شنیده است . سحری که از نگاه او زمان بهره مندی از فیوضات الهی و آسمانی ، کشف اسرار و رموز عالم و راز و نیاز با حضرت حق است . چنانچه در ابیات متعددی بر این نکته اشارت شده است :
سحرم دولت بیدار به بالین آمد گفت برخیز که آن خسرو شیرین آمد
سحر باد می گفتم حدیث آرزومندی خطاب آمد که واثق رشو به الطاف خداوندی
صبا وقت سحر بویی ززلف یار می آورد دل غمدیدۀ مارا به بو در کار می آورد
هر گنج سعادت که خدا داد به حافظ از یمن دعای شب و ورد سحری بود
هر کس بر پایه درجۀ معرفت و نوع تجربه و نگاه و دیدگاه خود ، تصوری از عشرت دارد . عشرت عده ای خلاصه می شود در هم صحبتی و مؤانست باز زیبارویان . برخی نیز عشرتشان درخور و خواب و بیکارگی است . بهره مندی هرچه بیشتر از مال و منال دنیا هم زمینه ساز عشرت جمعی دیگر است .عشرت اهل دود و دم و مسکرات هم فراهم بودن سور و سات کشیدن و بلعیدن و نوشیدن و نهایتاً بی خبری است . در عین حال عیش و عشرت بسیاری هم از پرتو انجام امور معنوی و انسانی نظیر عبادت و دستگیری از دیگران و مطالعه و خلق هنری و علمی و ادبی است . حال ببینیم حافظ به عنوان عارفی بهره مند از لطیفه های غینی و چشم گشوده به عالم معنی از عشرت چه برداشتی دارد و برای رسیدن به مقام حقیقی عشرت چه نسخه ای پیش روی ما می گذارد
زفکر تفرقه باز آی تا شوی مجموع به حکم آنها که چو شد اهرمن سروش آمد
همه محصول بهاریه حافظ در این بیت جمع می شود . بیتی که کلید گشایش دروازه های عشرت و طرب و عیش و ناز و نوش واقعی و پایدار بر روی انسان است . در این بیت با دو اصطلاح عرفانی مهم ، یعنی تفرقه و جمعیت رو به رو هستیم . تقریباً همه شارحان متون فنون و اصطلاحات و تعبیرات عرفانی ، این دو واژه را شرح کرده و تعابیری بیان داشته اند . نگارنده بی آنکه درصدد بیان مجموعه شرح ها و تعبیر ها در بارۀ تفرقه و جمعیت ، از زبان شارحان و اصطلاح پژوهان باشد ، به سبب اهمیت موضوع ، تنها دو نمونه شرح را در معرض دید خوانندگان قرار می دهد .
شرح اول :
مراد به لفظ تفرقه : مکاسب است و به جمع مواهب ، یعنی مجاهدت و مشاهدت پس آنچه بنده از راه مجاهدت بدان راه باید ، جمله تفرقه باشد و آنچه صرف عنایت و هدایت حق تعالی باشد جمع بود . ( هجویری ، کشف المحجوب ، ص 326 )
شرح دوم:
لفظ جمع و تفرقه ، اندر سخن ایشان بسیار بود . استاد بوعلی گفتی فرق {= تفرقه } آن بود که با تو منسوب بود ؛ و جمع آن بود که از تو ربوده بود ؛ و معنیش آن بود که آنچه کسب بنده بود از اقامت عبودیت و آنچه به احوال بشریت سزد ، آن فرق بود و آنچه از قبیل حق بود از پیدا کردن معانی و لطفی کردن و احسانی آن جمع بود .... و بنده را چاره نیست از جمع و تفرقه ، زیرا که هرکه او را تفرقه نبود عبادتش نبود ؛ و هرکه اورا جمع نبود معرفتش نبود ... )امام قشیری، ترجمه رساله قشریه ، ص 103 -104
این دو بیان که از زبان دو عارف بزرگ نقل کردیم تقریباً همسو و هماهنگ با یکدیگرند ، اما بر پایه روح حاکم بربهاریۀ حافظ ، نگارنده تحلیل خود را از اصطلاحات جمع و تفرقه ،که یکی در حکم سروش و دیگری در حکم اهریمن است را خلاصه وار بیان می دارد .تفرقه و جمعیت به طور کلی از دو منظر قابل شرح و تحلیل اند . یکی از منظر سیاسی . اجتماعی و دیگری از منظر شخصی و فردی . از منظر سیاسی و اجتماعی ، یک ملت ، مجموعۀ گروندگان به هردین و آیین ، اهل هر شهر ، منطقه ، و ... و حتی قوم و خانواده ای می توانند در هر حال از تفرقه و جمعیت برخوردار باشند . بر این اساس اگر هر گروه و حیطه اجتماعی و مذهبی و آیینی در کارها و امور با یکدیگر مشارکت داشته و پشت و پناه یکدیگر باشند و در مقابل دشمنان خود در صف واحدی قرارگیرند اصطلاحاً صفت جمعیت و وحدت را برای آنها به کار می برند . اما اگر برخلاف آنچه یر شمردیم عمل کنند و انجام دهند ، فقط تفرقه را صفتشان می سازند .در قرآن کریم ، آیۀ شریفه : واعتصموا بحبل الله جمیعاً و لا تفرقوا
چه بسا انسانها در درون گرفتار تفرقه ای که با دیدن خانه دیگران ، وسیله دیگران ، لباس دیگران ، لب به شکوه و شکایت می گشایند و داشته های خودر ا پست و حقیر به حساب آورده و به خاطر نداشتن ، آنچه دیگران دارند با خود و با زمین و زمان و عالم و آدم در جنگ و نزاع و درگیری و کشمکش اند ، اینان هرگز روی آرامش و آسایش به خود نخواهند دید ، تا زمانیکه خاطر خود را در داشته های خویش جمع کنند و از تفرقه رهایی یابند . چنانکه خواجه شیراز در فرازی معنوی و ماندگار فرموده است :
ما آبروی فقر و قناعت نمی بریم به پادشه بگو که روزی مقرر است
بر ظاهر اندیشان و ریاکاران است بیت آخرین این غزل هم تعریفی
زخانقاه به میخانه می رود حافظ مگر زمستی زهد ریا به هوش آمد
خانقاه عبادتگاه صوفیان است . صوفیانی که برجسته ترین ویژگی آنها به تعبیر حافظ پشمینه پوستی ، تند خویی ، زهد خشک ، دام نهادن و سرحقه باز کردن و بنیاد مکر با فلک حقه باز کردن است .
پیشمینه پوش تند خو ،کز عشق نشنیده ست بو از مستی اش رمزی بگو تا ترک هشیاری کند
صوفی گلی بچین و مرقع به خار بخش وین زهد خشک را به می خوشگوار بخش
صوفی نهاد دام سرحّقه باذکر بنیاد مکر با فلک حّقه باز کرد
این گروه از صوفیان ونه همۀ آنان به مثابه طبقه ای اجتماعی ،که اعمال ، آداب ، پوشش و پیرایش سر و صورت و دیگر مظاهر ، شیوه و طریقتی دیگر گونه از سایر مردمان دارند ، ظاهر سازانی هستند که از حقیقت وذوق عشق بی بهره بوده ومی خواهند از مسیر زشت سازی ، زیبائیهای وجود ظاهری خویش و تن آزاری وتنفر زایی ، به عبث پای دروادی حقیقت نهند . معرفی این طایفه از صوفیان که اعمال ریاکارانه و به دور از حقیقت آنان مورد پذیرش عارفان آزاده و رها یافته از قید و بند طاعات و خرافاتی همچون حافظ نیست ، در این مقال نمی گنجد . حافظ در این بیت با دوری جستن و ابراز ناخرسندی از رویه های مرسوم و ناهنجار صوفیانه که بی شک خود با آن مواجه بوده و ماجرای آنان را از زبان و این و آن نشنیده است ، به سالکان راه طریقت مسیر میخانه را نشان می دهد . همان میخانه وحدتی که مستان و دردی کشانش ، رندانه و حق باورانه ، راه دل پیموده و مرغ جان را در هوای آستان لامکان پرواز داده اند . میخانه ای که از پی معنی افروز صورت گذارش کام تشنگان اهل راز سیراب می شود و معجون نیاز می گردد . چنانکه رضی الدین آرتیمانی ساقی نامه سرای یگانه عهد عباسی سروده است .
خدایا به جان خرابایتان گزین تهمت هستیم وارهان
به میخانه وحدتم راه ده دل زنده و جان آگاه ده
که از کثرت خلق تنگ آمدم به هرجا شدم سر به سنگ آمدم
می آی ده که چون ریز پیش درسبو برآورد سبو از دل آواز هو
می معنی افروز صورت گداز می ای گشته معجون راز و نیاز
می صاف زآلودگی بشر مبّدل به خیراندرو جمله شّر
رضی روز محشر علی ساقی است مکن ترک می تا نفس باقی است
حوزه معاونت فرهنگی دانشگاه ، سالی خوب و توأم با موفقیّت و بهروزی را برای همه همکاران ارجمند در دانشگاه بزرگ فنی و حرفه ای آرزومند است .