شکوه عشق
نویسنده : دکتر علیرضا صالحی
به نام خدا
روزی در مجلسی ، از زبان ذاکری شنیدم که زمانی که حضرت زینب (س) به دنیا آمد ، پیوسته گریه می گرد ؛ هر کاری می کردند که حضرت آرام گیرد ، باز گریه و بی تابی می کرد . ناگزیر حضرت فاطمه (س) پیش پیغمبر (ص) رفت و ازپدر خواست چاره جویی کند . پیامبر (ص) فرمودند : به حسین (ع) بگوئید زینب را در آغوش بگیرد . گفته اند امام حسین (ع) خواهر را در آغوش گرفت ، زمزمه ای در گوش او کرد و زینب (س) آرام گرفت . این ابیات برداشتی شاعرانه از این داستان کوتاه است .
" شکوه عشق "
پهنۀ ارض و سما پر ولوله ز آسمان هر دم رسد صد قافله
هله هله برپا که زین اَب رسید میوه باغ ولا زینب (س)رسید
زین اَب نه ، زینت هر دو جهان مایۀ فخر زمین و آسمان
دختر زهرا (س) و دلبند علی (ع) ماهتاب خانۀ پیغمبری
خواهر خوب حسن (ع)جان حسین (ع) راز دار و سرایمان حسین (ع)
آمد اما با دو چشم اشکبار اشک می ریزد چو باران بهار
گاه زهرا (س )و گهی شیر خدا گه امام مجتبی (ع)، هر یک جدا
زینب (ع)گریان در آغوشش گرفت نغمه های ناز در گوشش گرفت
شاید او آرام گیرد ، به شود نقش غم از دیده اش بیرون رود
گریه می کرد و دلش غمبار بود غصه ای بر سینه اش هموار بود
فاطمه (س) از روی مهر مادری هرچه کرد از شیوه های دلبری
تا که زینب (س) را قراری آورد رشته های گریۀ او بردرد
گریه های دختر نوزاده اش همچنان جاری به روی گونه اش
با دلی محزون و چشمی اشکبار صبر از کف داده و دل بیقرار
زینبش را برگرفته روی دست پیش بابایش فغان آورد سخت
یا رسول لله (ص)زینب (س)مضطر است گریه هایش گریه های دیگر است
درد او از جنس درد جسم نیست کس چه می داند فغان او زچیست ؟
ای دوای دردهای عالمین جلوۀ فضل خدا روی زمین
رحمتی تو رحمة للعالمین عالمی بر گوشه چشمت کمین
کار ناید از طبیب مدعی هر که پیش او رود دستش تهی
ای طبیب درد های بی دوا نام شافی خدایی در شفا
دستها بگشا دعایی ساز کن عقده های زینبم را باز کن
نیست صبرم ، بیقرار زینبم بهر او در رنج و در تاب و تبم
دست من بردامنت ای مصطفی (ص) من شفا خواهم شفا خواهم شفا
چو پیمبر(ص) حال زهرا (س) را بدید دست خود بر دیدۀ پاکش کشید
اشکهای دخترش را پاک کرد رو به سوی زینب (س)غمناک کرد
بوسه بر چشمان او زد مصطفی (ص) گشت با أم ابیها (س)هم نوا
گفت ای چشم و چراغ انبیا مادر یکتای جمله اولیا
فاطمه (س) ای مادر خوب پدر آیت حق در قضا و در قدر
ای صفای خانه پیغمبری (ص) نام تو زیبندۀ نام علی (ع)
تا نگرید کی طفل کی جوشد لبن تا نگرید ابر کی خندد چمن
گریه زینب (س) نشان جوشش است جان او در التهاب و رویش است
او پی مطلوب می گردد مدام اشکها و ناله هایش ، همچو دام
دام عشقی ، صید او صیاد جان دشت عشق و عاشقی را باغبان
گفت پیغمبر : حسین (ع)من کجاست ؟ درد های عالمی را او دواست
مرد حق ، خون خدا ، ذبح عظیم جلوۀ رحمانی ربّ کریم
سرور آزادگان روح وفا معنی پاکی و مصداق صفا
اعتبارشاهدی از نام او شهد شیرین شهادت کام او
عشق با نام حسینم (ع) زنده است عاشقی از چهره اش تابنده است
نام او سرمایه آرامش است چشمه های لطف او در جوشش است
معنی آب است و شور تشنگی خونبهای واژه آزادگی
مهر او زنده ید بیضا کند معجزات عیسوی احیا کند
ناخدای کشتی نوح نبی نغمه ایمان و روح زندگی
عشق می جوشد ز نام دلکشش ماه شرمنده ز روی مه وشش
یاد او صیقل زند بر عاطفه عقل گیرد دم به دم زو راتبه
او طبیب بی رقیب عالم است دردهای عالمی را مرهم است
گو بیا ای دلربای خواهرت در بر آور زینب (س)غم پرورت
دستها بگشای و در آغوش گیر نازنین قنداقه بنت الامیر
چون تو مطلوبی دو دستت باز کن مویه های عشق را آغاز کن
سرور آزادگان آمد دوان کرد فرمان پیمبر(ص) را روان
آمد و زینب (س)در آغوشش گرفت لب به گوش او نهاد و دم گرفت
با دمش زینب (س) دمی پروانه شد خنده بر لب های او دُر دانه شد
در پی شمع رخ معشوق بود عشق آرام و قرارش می ربود
نفحۀ عشق حسینی (س) چون رسید جمله غمها ز جان او رمید
طالب معشوق بود و زین سبب گریه می کرد و دلش در تاب و تب
عشق زینب (س) عشق سرخ سرمدی است معنی لولاک و نور احمدی است
عشق او شیرازۀ کربلا در بلا سر داده او بانگ صلا
هر چه گویم من زعشقش کم بود در قیاس قرنها یک دم بود
وه چو نامت می برم دل می رود عقل و هوشم جمله از سرمی شود
ای سفیر زندۀ کربلا جلوۀ حق دیده در عین بلا
نام تو یاد آور آزادگی است سایه سار دولت پایندگی است
تو اسیری را شرف بخشده ای در اسیری رستگاری دیده ای
این اسیری عین آزادی بود معنی گلواژۀ شادی بود
واژۀ زن را تو زینت داده ای حرمت و عّز و شرف بخشیده ای
بانگ جاوید تو بر کاخ یزید لرزه ای افکنده ، می لرزد چو بید
ای حسین (ع )ای نام دلجویت دوا عشق تو آغاز هر شور و نوا
من نمیدانم در آن نجوای گرم از چه گفتی گوش خواهر ، نرم نرم
کاین چنین زینب (س) به آرامی رسید نغمه شادی به جان او دمید
شاید او با زینبش این گونه گفت اندر آن نجوای کوتاه و نهفت
زینبم (س) اینک زمان شادی است مقدم تو مایه آبادی است
خانه آباد است لبخندی بزن تا برآید شور و شین از مرد و زن
گریه تو زخم بر جانم زند تاب من را می برد ، آبم کند
خواهرم زینب (س) دگر زاری مکن سیل اشک از دیدگان جاری مکن
وقت بی تابی تو خواهد رسید شامگاه تیرگی خواهد دمید
روزگاری خواهد آمد بی امان در جفا و تیرگی ننگ زمان
حلیه ها و مکر های بی نظیر جایگاه راستی آرد به زیر
زرق و برق و زور و تزویر و فریب آنچنان تازد که حق گردد غریب
حکم حق جاری ولیکن در مجاز سفلگی و هرزگی گردد مجاز
مر دمان پست خصمی می کنند زشتکاریهای رسمی می کنند
دین حق ابزار دست ناکسان بغضها اندر گلوی بی کسان
بس جفا بر آل طاها می رود گرگها پی در پی هم می دوند
از چه گویم ، از که گویم ، ای عجب هر چه بینم جملگی رنج و تعب
روزگارما خوش است در این زمان این خوشی در عاقبت گردد روان
حال و روز خاندان ما خوش است خانه مکر رقیبان خامش است
تا پیمبر (ص) هست ، هستی آن ماست هر چه گویم در ثنای او رواست