" شرح غزل (( ترک شیرازی )) "
نویسنده : دکتر علیرضا صالحی
بیت چهارم :
من از آن حسن روز افزون که یوسف داشت دانستم که عشق از پرده عصمت برون آرد زلیخا را
این بیت تلمیح و اشاره ای دارد به داستان یوسف و زلیخا ، که بارها از سوی شاعران پارسی گوی به نظم در آمده است . در داستان دلدادگی زلیخا به یوسف ، که به تعبیر قرآن کریم احسن القصص است ، نکته ها و پند ها و عبرت های بسیاری نهفته است و به همین خاطر بیش از سایر داستانها و روایت های قرآنی مورد توجه همگان ، به ویژه اهل ادب قرار گرفته است . در این بیت حافظ در مقام شخصیتی قرآن شناس و حافظ آیات الهی ، تحلیلی دربارۀ داستان یوسف و زلیخا ارائه می دهد ، و می کوشد تا حدی از پردۀ عصمت برون رفتن زلیخا را توجیه کند ؛ همان کاری که خود زلیخا با زنان مصری که او را نکوهش می کردند انجام داده . روزی آنان را به منزل خود فراخواند و دردست هر یک ترنج و چاقویی داد . در این حین یوسف را به مجلس زنان فراخواند . زنان مصری به واسطه شدت جذبه و زیبایی یوسف ، محو جمال او گردیدند و به جای بریدن ترنج ، دستان خود را می بریدند . حافظ با بهره گیری از این بخش از داستان یوسف و زلیخا می خواهد نتیجه ای بگیرد و آن اینکه در عالم عشق ، به تعبیر مولوی همه چیز معشوق است ، عاشق در این عرصه اختیاری از خود ندارد .
جمله معشوق است و عاشق پرده ای زنده معشوق است و عاشق مرده ای
چون نباشد عشق را پروای او او چو مرغی ماند بی پروای او
آنچه بر عاشق عارض می شود ، از پرتو وجود معشوق است .عاشق در عشق و کششی که وجود معشوق در او پدیدار ساخته بی اختیار است ، عشق عالم بی اختیار ی است . تخطئه ها و خرده گیری های دیگران نسبت به عاشق به دلیل این است که اینان عشق را پدیده ای اختیاری می پندارند . در مثنوی معنوی می خوانیم .
ابلهان گفتند مجنون راز جهل عشق لیلی نیست چندان هست سهل
بهتر از وی صد هزاران دلربا هست همچون ماه اندر شهر ما
گفت صورت کوزه ای است وحسن می می خدایم می دهد از نقش وی
مر شما را سرکه داد از کوزه اش تا نباشد عشق اوتان گوش کش
ابلهان بر مجنون خرده گیر می گیرند ، که مجنون بیچاره چرا این قدر برای این لیلی زشت و سیاه چرده و لاغر اندام بی تابی می کنی و خود را آزار می دهی . هزاران دختر زیبا تر و براندازتر از لیلی در شهر ما هست ، بیا و به جای لیلی یکی از آنها را انتخاب کن و خود را از این مصیبت رهایی بخش . مجنون در جواب آنان می گوید صورت انسانها همانند کوزه است و محاسن آنها همانند ظروف درون کوزه است . من مجنون از کوزۀ صورت لیلی می مست کننده نوشیده ام و به همین خاطر است که این گونه مست جمال لیلی شده ام ، اما شما از کوزۀ صورت لیلی سرکه نوشیده اید . پس به همین خاطر است ، که عشق لیلی شما را به سوی خود نمی کشاند و عاشق جمال لیلی نمی کند .
نتایج بسیاری از این داستان کوتاه مثنوی می توان برداشت کرد که در تحلیل بیان حافظ می تواند راهگشا باشد . اول اینکه عشق تابع حسن است . هرجا که حسن پدیدار گردد ، عشق وجود عاشق را بدان سو می کشاند .
دوم : حسن دارای مراتبی است : هر مرتبه از حسن را خریداری است . آنکه در مرتبه ای از حسن متوقف می شود را یارای درک مراتب بالاتر آن نیست . آنکه در مرتبه حسن و جمال ظاهر گرفتار آمده است ، توان در رأفت مراتب جلوه های مراتب حسن باطنی را ندارد .
سوم : کوزه هر قدر هم که خوش نقش و نگار باشد ، به خودی خود خاصیتی ندارد . خاصیت کوزه در ظرف و محتوای آن است . کوزه خالی دردی از کسی دوا نمی کند . هزاران کوزه خالی برای انسان تشنه ارزش کوزه ای که یک جرعه آب در آن باشد را ندارد .
باید مجنون بود تا می نهفته در جمال درون لیلی را دریافت
گفت لیلی را خلیفه کان تویی گز تو مجنون گشت حیران و غوی
از دگر خوبان تو افزون نسیتی گفت خاموش چون تو مجنون نیستی
(مثنوی معنوی)
سوم : در فرازی از دعای آسمانی کمیل می خوانیم که : " الهم اغفرالذنوب التی تغیّر النعم " خدایا بیامرز بر من آن گناهانی را که تغییر می دهد نعمت ها را . تغییر نعمت این است که زهر در کام ما شیرین می نماید و شهد چونان زهر کام ما را تلخ می کند ؛ از گناه لذت می بریم و کار صواب در نظر ما منفور می شود . اینها جلوه هایی از تغییر نعمتی است که امیر المومنین علی (ع) به آنها اشاره می کند . در این داستان مثنوی هم ، جلوه ای از تغّیر النّعم را می بینیم . می جمال لیلی در نظر دیگران همچون سرکه است ؛ سرکه ای که کامشان را می زند و از نوشیدن آن به شدت پرهیز می کنند. از این رو و بر پایه این داستان صورت پرستان و ظاهربینان ، از جمله کسانی هستند که مشمول تعبیر تغّیر النعّم هستند .
چهارم : در فرازی قدسی می خوانیم که " خلق الله آدم علی صورته " خداوند آدمی را بر صورت خود آفریده حال پاسخ این سوال که چرا خداوند آدمی را برصورت خود آفریده است ؟ این است که : خداوند عاشق انسان است . هر عاشقی دوست دارد که معشوقش نیز ویژگیهای او را داشته باشد . بی شک آنچه در وجود لیلی هست در وجود مجنون هم وجود دارد . " السنحیه عله الضّم" سنخیت عامل کشش است . هم سنخی درونی لیلی و مجنون مهمترین عامل کشش میان آنان است . سنخیتی که در دیگران نمی توان یافت و به همین خاطر جمال لیلی هیچ کششی و رغبتی در آنها ایجاد نمی کند .
بیت پنجم :
اگر دشنام فرمایی و گر نفرین دعاگوییم جواب تلخ می زیبد لب لعل شکرخا را
این بیت حافظ از جمله مضامین مشترک در نزد همه عرفا و اهل دل است که در قالب های گوناگون بیان گردیده است .
عاشقم بر لطف و بر قهرش به جد بوالعجب من عاشق این هر دوضد
گر قصد جفا داری اینک من و اینک سر ور راه وفاداری جان در قدمت ریزم
(سعدی )
زتو گر تفقّد وگر ستم ، بود این عنایت و آن کرم همه از تو خوش بود ای صنم ، چه وفا کنی چه جفا کنی
(هاتف اصفهانی )
عارف در پیشگاه حق ، و آنچه که از جانب حق بر او می رسد راضی و خشنود است ؛ خواه لطف باشد خواه مهر ، خواه وفا باشد خواه جفا ؛ خواه دعا باشد خواه نفرین ، مهم این است آنچه بر او می رسد نتیجه و نمایانگر عنایت حق است . عارفان حقیقت این آیه شریفه قرآن کریم که : وَعَسَی أَن تَکْرَهُواْ شَیْئًا وَهُوَ خَیْرٌ لَّکُمْ وَعَسَی أَن تُحِبُّواْ شَیْئًا وَهُوَ شَرٌّ لَّکُمْ
در طریقت هر چه پیش سالک آید خیر اوست در صراط مستقیم ای دل کسی گمراه نیست
مهم این است که ما در مسیر مستقیم بندگی قرار گیریم و بنده وار در صراط مستقیم حقیقت قدم برداریم .
بیت ششم
نصیحت گوش کن جانا که ازجان دوست تر دارند جوانان سعادتمند پند پیردانا را
حافظ در دیوان غزلیاتش چونان پیری عارف و روشن ضمیر و کاردان و ناصحی مشفق ، به نصیحت مخاطبان خود می پردازد :
نصیحتی کنمت بشنو و بهانه مگیر هر آنچه ناصح مشفق بگویدت بپذ یر
ز روی وصل جوانان تمتعی بردار که در کمین گه عمراست مکر عالم پیر
پند ها و نصیحت های مشفقانه حافظ در حدی فراوانی دارد که نیازمند پژوهشی جداگانه است وبیان همه آنها در این مقال نمی گنجد ؛ اما نمونه وار مواردی از برجسته ترین نصیحت های حافظ را در زیر بر می شماریم :
1- آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است با دوستان مرّوت با دشمنان مدارا
2- گر بدی گفت حسودی و رفیقی رنجید گو تو خوش باش که ما گوش به ابله نکنیم
3- تکیه بر تقوی و دانش در طریقت کافر یست راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش
4- پیوند عمر بسته به موئی است هوش دار غمخوار خویش باش غم روزگار چیست
5- هر وقت خوش که دست دهد مغتنم شمار کس را وقوف نیست که انجام کار چیست
6- مجو درستی عهد از جهان ست نهاد که این عجوزه عروس هزار داماد است
7- جمال یار ندارد نقاب و پرده ولی غبار راه نشان تا نظر توانی کرد
این نمونه ها و صد ها مورد دیگر در زمرۀ ناب ترین نصیحت ها و پند های حافظ برای جامعه انسانی است
یکی از مهمترین ویژگی های پند ها و نصایح حافظ این است که موضوعات اساسی و سرنوشت ساز زندگی انسان را شامل می شود و مربوط به گروه و دسته و جناح خاصی نیست ؛ همه انسانها در شرایط مختلف زمانی و مکانی می توانند مخاطب پند ها و اندرز های حافظ باشند . شرط بهره مندی از پند های حافظ این است که طالب و خواهان سعادت باشیم . کسانی که راه شقاوت و بدبختی را می پیمایند هرگز از این پند ها و اندرها نصیبی نخواهند برد . نکته دیگری از این بیت حافظ می توان دریافت این است که هریک از ما ، در مسیر زندگی خود باید پیر یا پیرانی داشته باشیم ، تا در پیچ و خم های زندگی ، نصیحت های آنان را چراغ راه خود قرار دهیم . جوان در این بیت ، منظور هرانسانی است که قدرت تشخیص خوب و بد و راه از بیراهه را ندارد و باید از دانش و تجربه دیگران در مسیر زندگی خود بهره مند گردد . متاسفانه در روزگار ما نوعی خود اتکایی کاذب درگروهی از جوانان دیده می شود که مانع مشورت پذیری آنان است .
آنان فکر میکنند که همه چیز را می دانند و بر همه امور مسلّط هستند . هر چه پدر و مادر و خویشان و مربیّان ، آنان را از کاری منع می کنند ، گوششان بدهکار نیست و کار خود را می کنند . تا وقتی که بر مصیبتی گرفتار می شوند و تازه متّوجه می شوند چه اشتباه بزرگی را مرتکب شده اند . زمانی که دیگر پشیمانی سود و فایده ندارد . خلاصه مطلب آنکه در هر حال باید بر فکر خود و رأی خود تکیه کنیم و از نظر و مشورت صاحب نظران و پیران روشن ضمیر ، خود را بهره مند گردانیم .
فکر خود و رأی خود در عالم رندی نیست کفر است در این مذهب خود بینی و خود رأیی
پند پذیری و نصیحت شنوی ، از اصول مسلم تفکر عرفانی است که ابعاد و جوانب مختلف آن به فراخی در آثار اهل دل دیده می شود
بیت هفتم :
غزل گفتی و در سفتی بباد خوش بخوان حافظ که بر نظم تو افشاند فلک عقد ثریا را
این تنها باری نیست که حافظ هنر شاعری اش را می ستاید و برآن مباهات می کند . در موارد دیگری هم از جمله نمونه های زیر حافظ به صراحت خود و شعرش را می ستاید .
حافظ این گوهر منظوم که از طبع انگیخت ز اثر تربیت آصف ثانی دانست
حافظ ببر تو گوی فصاحت که مدعی هیچش هنر نبود و خبر نیز هم نداشت
حافظ تو این سخن ز که آموختی ؟ که بخت تعویذ کرد شعر تو راو به زر گرفت
حافظ چو آب لطف ز نظم تو می چکد حاسد چگونه نکته تواند برآن گرفت
حافظ نهاد نیک تو کامت برآورد جانها فدای مردم نیکو نهاد باد
زبان کلک تو حافظ به شکر آن گوید که گفته و سخنت می برند دست به دست
در این باره چند نکته قابل ذکر است :
1- تعریف شاعران از خود و سرودهایشان امری متداول در عرصه شعر و شاعری است و این را نباید به حساب خود شیفتگی و خود خواهی آنها گذاشت .
2- حافظ تعریف خلاف واقع از خود نکرده . آنچه دربارۀ خود و سروده هایش می گوید ، حقایقی است که همگان برآن اذعان دارند .
3- از آنجا ئیکه حافظ ، هنر خود را ثمرۀ عنایت حق و شعشۀ پرتو ذات و تجّلی صفات الهی می داند ، اگر می نماید ، مدحی از هنر خود در حقیقت به نوعی مدح وجودی است که حرکت دهندۀ ذوق و اندیشه او درمسیر است .
درّ سفتن مجازاً به معنی به نظم کشیدن است . برای آنکه دانه های مروارید را به رشته کشند و برگردن اندازند باید آن را سوراخ کنند عقد ثریا همان ستارۀ پروین با هفت روشن آن است که به سان عقد و گردنبد است . در این بیت حافظ غزل خود را سخن منظوم فاخری می داند که به واسطه نظم بی بدیل و جلوه های هنری بی نظیر آن ، آسمان حاضر است عقد ثریای خود را برگردن آن اندازد .
غزل سرائی ناهید صرفه ای نبرد در آن مقام که حافظ برآورد آواز