" گوهر عقل "
عقل ایمانی چو کشتة دل است
همچو گربه باشد او بیدار هوش در هر آن جا که برآرد موش دست گربة چه؟ شیر شیر افکن بود غرّة او حاکم درندگان شهر پر دزد است و پُر جامه کنی |
|
پاسبان و حاکم شهر دل است
دزد در سوراخ ماند همچو موش نیست گربه، یا که نقش گربه است عقل ایمانی که اندر تن بود نعرة او مانع چرّندگان خواه شحنه باش گو، و خواه نبی |
(مثنوی، دفتر چهارم، 1987-1992)
تذکر معنوی: عقل ایمانی همانند پاسبان عادلی است که از شهر دل شما محافظت میکند و مانع ورود راهزنان و دزدان (هوسهای نفسانی و علایق دنیوی) به آستان دل شما میشوند، پس همواره او را بر دروازة دل خود بگمارید.
تحلیل:
این گفته معروف مولوی که:
پای استدلالیان چوبین بود
|
|
پای چوبین سخت بی تمکین بود
)مثنوی،دفتراول،2139)
|
سببی شده تا بسیاری مولوی را عارفی عقل ستیز معرفی کرده و به همین خاطر او را مورد مذمت قرار دهند. مروری بر مثنوی معنوی روشن میسازد که مولوی نه تنها عقل سر ستیز و دشمنی ندارد، بلکه همگان را به عاقلی و پرورش قوای عقلانی دعوت میکند. مولوی با عقل ایمانی یعنی عقلی که سیر در عوالم معنوی دارد و میتواند نفس را به زنجیر کشد مشکلی ندارد. عقل متکی بر ایمان، عقل کمال طلب و معرفت یاب در نزد او جایگاهی بس عظیم داشته و تأکید دارد در این دنیای پر شرّ و شور که دزدان و رهزنان بسیاری آن را احاطه کردهاند، اگر این عقل ایمانی را چونان پاسبانی بر دروازة شهر دل خود نگماریم، راهزنان و دزدان که همانا هوسهای نفسانی و امیال و علاقههای دنیوی هستند، ملک دل را در تصرف خود درآورده و ما را از سیر در عوالم معنوی باز میدارند.
مشکل اصلی اوبا عقل جزوی فلسفی و عقل استدلالی است که هیچ بهره و خاصیتی از آن حاصل نمیشود. عقلی که آمیخته با اوهام و خیالات است و به همین خاطر در نزد عارفان مذموم است.
مولوی در ابیاتی در دفتر ششم بر گرایش به عقل تأکید کرده و عقل را برای انسان همچون بال و پری میداند که بوسیله آن به آستان حقایق پرواز می کند. سپس تأکید میکند اگر عقل رهبر یعنی عقل کسی که دریافت او فراتر از معیارهای عقل این جهانی است را ندارید به مردان کامل اقتدا کنید.
عقل باشد مرد را بال و پری
یا مظفر یا مظفر جوی باش بی ز مفتاح خرد ای قرع باب |
|
چون ندارد عقل ، عقل رهبری
یا نظرور یا نظرور جوی باش از هوا باشد نه از روی صواب (مثنوی، دفتر ششم، 4089-4091)
|
باز او در دفتر ششم با بزرگداشت عقل و عاقلان میگوید. خوشا به حال کسی که عقل امیر اوست .او کسی است که دید باطنش به خوبی کار میکند و فرق بین خوب بد را را باید از عقل پرسید نه از چشم ظاهر بینی که فقط رنگ سیاه را از سفید تشخیص میدهد.
ای خنک چشمی که عقل استش امیر
فرق زشت و نغر، از عقل آورید |
|
عاقبت بین باشد و حبر و قریر
نی ز چشمش گز سیه گفت و سپید |
(مثنوی،دفتر ششم، 2975-2976)
در دفتر اول نیز مولوی عقل را شتربان و انسان را به مثابه شتر فرض کرده و میگوید اولیاء الهی عقل عقلند. انسانها و عقل آنها همچون شتران یک کاروانند و اولیای حق این کاروان را به هر سویی که صلاح بدانند میکشانند.
عقل تو همچون شتربان، تو شتر
عقل عقلند اولیا و عقلها |
|
میکشاند هر طرف در حکم مر
بر مثال اشتران تا انتها |
(مثنوی ،دفتر اول، 2509-2510)
در جای دیگر او خطاب به سالکان طریق معرفت خطاب میکند که تلاش کنید که پیر عقل و دین یعنی کسی که عقل کمال طلب و معنا یاب دارد و دین شناسی روش بین است شوید.
عهد کن تا پیر عقل و دین شوی
از عدم چون عقل زیبا رو گشاد |
|
تا چو عقل کل تو باطن بین شوی
خلعتش داد و هزارش نام داد |
(مثنوی ،دفتر چهارم- بیت 2179-2180)
اینکه عقل هزار نام دارد شاید برگرفته از سخن سهل بن عبدالله شوشتری باشد که، عقل را هزار نام است و هر نام آن را هزار نام است.
باز در دفتر اول خطاب به همه انسانها میگوید اگر یوسف نیستید، یعقوب وار گریه کنید و ناله سر دهید تا گشایشی در حال و روز شما حاصل شود.
تو که یوسف نیستی یعقوب باش
|
|
همچو او با گریه و آشوب باش
|
(مثنوی ،دفتراول،1904)
مولوی در پایان داستان حلوا خریدن شیخ احمد خضرویه جهت غریمان به الهام حق تعالی را چنین آورده:
تا نگرید کودک حلوا فروش
ای برادر! طفل طفل چشم توست گر همی خواهی که آن خلعت رسد |
|
بحر رحمت در نمیآید به جوش
کام خود موقوف زاری دان درست پس بگریان طفل دیده بر جسد |
(مثنوی ،دفتر دوم،445-447)
این ابیات همانند آنچه در دفترپنجم بیان میکند که :
تا نگرید ابر کی خندد چمن
|
|
تا نگرید طفل کی جوشد لبن
مثنوی،دفترپنجم،135)
|
باز گشایش کار انسان و برخورداری او از آستان رحمت الهی را منوط به گریه و زاری در پیشگاه خداوند میکند.
در کتاب ثواب العمال شیخ صدوق محمد بن مروان از امام صادق(ع) روایت کرده است: هر چیزی پیمانه و وزنی دارد مگر اشکها که قطرهای از آن لهیب آتش خشم الهی را فرو مینشاند و اگر اشک در چشم کسی حلقه زند، تنگدستی و مزلت بر او نخواهد رسید، و اگر آن اشکها به رخسار آدمی جاری شود، خداوند او را به آتش دوزخ گرفتار نمیسازد و اگر یک نفر در میان یک امت بگرید، همهی آن امت مورد رحمت قرار میگیرند.
(ثواب العمال، ص424، حدیث 229)
مولوی انسانها را به گریه و زاری در پیشگاه حق دعوت میکند و آن را رمز گشایش کارها و رهایی انسان از بند غم میداند .به گریه در پیشگاه حق نه گریه و زاری در برابر بندگان و مخلوقات ناچیز خداوند.
مولوی عاقل را کسی میداند که دارای روشنایی باطن باشد و به واسطه همین روشنایی باطن او قابلیت پیدا میکند، دلیل و پیشوا و قافله سالار باشد. او پیرو نور خود است زیرا که نور مرد عارف نور حق است. و به نور درون خود که نور حق است ایمان دارد.
عاقل آن باشد که او با شعله ست
پیرو نور خود است آن پیشرو مؤمن خویش است و ایمان آورید |
|
او دلیل و پیشوای قافله ست
تابع خویش است آن بیخویش رو هم بر آن نوری که جانش زو چرید |
(دفتر چهارم، 2189-2191)
در دفتر اول هم میگوید عاقل کسی است که از مرگ یاران در بلایی که میتوان جلوی آن را گرفت درس عبرت بگیرد.
عاقل آن باشد که گیرد عبرت از
|
|
مرگ یاران در بلای محترز
|
(مثنوی ،دفتر اول، 3127)
در دفتر چهارم شاهد تقسیمبندی زیبایی از عقل هستیم که تا حدی زیادی نگاه مولوی را نسبت به این گوهر وجودی انسان مشخص میکند. او میگوید:
عقل دو عقل است: اول مکسبی
از کتاب و اوستاد و فکر و ذکر عقل تو افزون شود بر دیگران لوح حافظ باشی، اندر دور و گشت عقل دیگر بخشش یزدان بود چون ز سینه آب دانش جوش کرد وررة نبعش بود دلبسته چه غم؟ عقل تحصیلی مثال جویها راه آبش بسته شد، شد بینوا
|
|
که در آموزی چو در مکتب صبی
از معانی و ز علوم خوب وبکر لیک تو باشی ز حفظ آن گران لوح محفوظ اوست کو زین درگذشت چشمه آن در میان جان بود نه شود گنده، نه دیرینه، نه زرد کو همی جوشد ز خانه دم به دم کان رود در خانه یی از کویها از درون خویشتن جو چشمه را |
(مثنوی، دفتر چهارم، 1961-1969)
مولانا در مثنوی مکرر به مراتب عقل اشاره میکند و عقلی را که در طلب حقایق است بالاتر و جدا از عقل دین دار و دین دوست میداند. (نک: 10.5 تا 1909، 1992 تا 1996 و 2628 در دفتر اول) در این ابیات مولانا روشنتر از موارد دیگر، مراتب عقل و آگاهی را بیان میکند: «عقل مکسبی» آگاهی و عقل مدرسهیی و آموزش اهل مدرسه و علمای ظاهر است. که هر کودکی (صبی) به مکتب میرود و به تدریج میآموزد. مولانا میگوید این عقل یا این آگاهی به تو برتری میدهد اما تو را سبک بال و آزاد نمیکند. زیرا عقل و علم اهل مدرسه چیزی است که باید صاحب آن برای حفظ آن بکوشد و آن را در لوح ضمیر نگاه دارد. اما اگر کسی از این فراتر را دریابد و عقل او ماوراء این علم و این عالم را بشناسد، لوحی است که علم او متصل به دریای علم حق است و به عصمت حق محفوظ میماند. چنین عقلی فقط به عنایت حق و در میان جان پدید میآید و همان است که در ابیات دیگر مثنوی به نور تعبیر شده است. این عقل و آگاهی باطنی از خرد باطن میجوشد و راههای خارجی ندارد که بسته باشد یا نباشد.