" ترک شیرازی "
نویسنده : دکتر علیرضا صالحی
همان گونه که در گذشته نیز یادآور شدیم ، در این سلسله گفتارها ، که د رآن هر بار ، درباره غزلی از غزلهای خواجه شیراز تحلیلی ارائه داده می شود ، سعی گردیده ، بی هیچ تعصبی و مبتنی برمبنای اندیشه و تفّکر حافظ ، که در شعرش به آشکاری و خوبی نمود پیدا کرده است ، مطالبی به دوستداران اشعار لسان الغیب عرضه گردد . رویکرد نگارنده در انتخاب غزلها ، برپایه میزان اختلاف نظر های تفسیری است که در بارۀ هر غزل وجود دارد . یکی از غزل های بر مناقشۀ حافظ ، غزلی است که ما عنوان ترک شیرازی برآن نهاده ایم :
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل مارا به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
در یکی از منابع بر جسته و معروف حافظ شناسی معاصر، نکته ای دربارۀ ترک شیرازی نقل گردیده ، که جای تامل بسیار دارد . نویسنده با استناد به برخی روایت های تاریخی دربارۀ ترکان زیبا روی شیرازی و اینکه این ترکان چگونه به شیراز آمده و اقامت جسته اند , در نهایت به این نتیجه می رسد که : حافظ مفتون زیبا رویان ترک ، اعم از شیرازی و یا غیر شیرازی است که هنرشان دلبری و چالاکی و بی باکی است "
یعنی حافظ عارف و سلامت طلب و اهل ورد سحری و دعای صبح و آه شب و قرآن با چهارده روایت خوان و در ظلمت شب آب حیات نوشیده و باده از جام تجلّی صفات برگرفته و از حجاب چهرۀ جان به تنگ آمده و هوای باغ ملکوت در سر پرورانده و مست شراب عشق و نه بادۀ انگوری بوده و جهان و هرچه در اوست هست جمله هیچ بر هیچ پنداشته و ده ها تعبیر و بیان از این دست ، که ذکر شان در این مجال نمی گنجد ، یک باره سقوط اخلاقی پیدا می کند و به جایی می رسد که مفتون زیبا رویان ترک ، اعم شیرازی و غیر شیرازی شده و بی هیچ گونه شرمندگی و پرده پوشی ، ماهیت ضمیر خود را بر خلاف آنچه در بسیاری غزلها بیان کرده آشکار می سازد .
* صبح خیری و سلامت طلبی چون حافظ هرچه کردم همه از دولت قرآن کردم
* عشقت رسد به فریاد ار خود به سان حافظ قرآن زبر بخوانی با چهارده روایت
* حافظ به حق قرآن کز کید و زرق بازآی باشد گه گوی عیشی در این جهان توان زد
* مستی عشق نیست در سر تو رو که تو مست آب انگوری
* دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند وندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
* بعد از این روی من و آیینه وصف جمال که در آنجا خبر از جلوۀ ذاتم دادند
* در ازل پرتو حسنت زتجلی دم زد عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
* مرا به رندی و عشق آن فضول عیب کند که اعتراض بر اسرا علم غیب کند
این ابیات و صد ها بیت از این است ، شخصیتی والا و متعالی را در ذهن ما مجسّم می سازد که سر بر آستان حضرت حق می ساید و جز جمال زیبایش ، در خاطر هوای دیگری ندارد . شخصیتی عارف به حقایق الهی و قرآنی و انسانی و بی خود از شعشعه پرتو ذات الهی . اگر کسی مقدمه محمد گلندام ، به عنوان دوست و کسی از احوال خواجه شیراز آگاهی کامل دارد را بر دیوان حافظ خوانده باشد و تعابیر بلند و حیرت انگیزی که او دربارۀ خواجه شیراز گفته است را درک کرده باشد ، بر شخصیت الهی و آسمانی این عارف بزرگ ، بی هیچ شک و ریبی صحّه خواهد گذاشت . جالب است در مقدمه کتاب همین شارح محترم ، بارها در باب مقام عرفانی و اخلاقی خواجه سخن رفته و با استناد به برخی منابع تاریخی ، نظیر نفحات الانس جامی ، شخصیتی عارف و وارسته ، فراتر از آنچه ما معرفی کردیم ، را معرفی می کند ؛ اما همین که در وادی شرخ غزل ترک شیرازی وارد می شود ، با فراموش کردن همه کرامتها و ویژگی های اخلاقی و عرفانی حافظ ، او را در سطح یک انسان معمولی هوس باز و چشم چرانی که حتی از بیان جلوه های اخلاق رذیله و دون خویش ابایی ندارد به خوانند گان معرفی می کند . آیا کسی که در مراتب عالی اخلاقی و عرفانی قدم می گذارد ، اگر حتی به فرض محال ، جلوه هایی زمینی ، نظیر آنچه این استاد در باب ترک شیرازی بیان می دارد ، دلبستگی و علاقه و یا اندک مشغله ذهنی در او ایجاد کرده باشد ، هرگز در مقام بیان آن قرار می گیرد ؟ اگر امروز ما از زبان یکی از شخصیتهای طراز اول اخلاقی و عرفانی و مذهبی جامعه ، به صراحت بشنویم که می گوید من به دختران زیباروی و سیاه چشم فلان منطقه و ناحیه دلبستگی دارم چه اتفاقی رخ خواهد داد ؟ بی شک همگان با آن شناختی که از آن شخصیت دارند ، حتی اگر خود او هم اعتراف کند ، هرگز باور نخواهد کرد که او این گونه باشد و خود را این گونه معرفی کند . از همین روی به دنبال دلیلی برای بیان چنین سخنی می گردند : آیا گروهی او را ربوده و مجبور کرده اند چنین اعترافی کند ؟ آیا زوال عقلی پیدا کرده ؟ آیا کسی صدای او را تقلید کرده و یا تصویری ساختگی از او فراهم کرده است . همه اینها به خاطر این است که ما انتظار هر رفتاری را از هر شخصیتی نداریم . اگر پذیرفته ایم که حافظ عارفی وارسته و انسانی آزاده و اخلاق مدار و برخوردار از فضایل بلند اخلاقی و انسانی است ، این تهّمت و جفای بزرگی است در حق او که ، شخصیتش را در حد یک انسان معمولی ، بی بند و بار و گاه هرزه پایین بیاوریم .
ما در طول شعر فارسی شخصیتی هایی داشته ایم ، نظیر ناصر خسرو و سنایی و ... که به اعتراف خود بخشی از عمر خویش را در بی خبری و تن آسایی به سر برده اند . اما عاقبت نور هدایت الهی در وجود آنان دمیدن گرفته و به سرای حکمت و عرفان ورود یافته اند . از آن پس هرگز کسی در بارۀ این شخصیتها نکته منفی و خلاف مشرب اخلاقی و عرفانی آنان ، بیان نکرده . اما در زندگی حافظ از کودکی تا پایان عمر ، هیچ کس ، حتی یک نکته منفی ، که دلالت بر کج روی او باشد نقل نکرده . هرچه هست اخلاق است و عرفان است و انس با قرآن . همه آنانی که برای حافظ شخصیت دوگانه ای را فرض کرده اند ،که گاه در اوج تجلّی افکار عارفانه ، سر از آستان الهی در می آورد و در ظلمت شب آب حیات می نوشند و در آوردگاهی دیگر ، جلوۀ دیگر شخصیتش آشکار می شود و دل به زیبا رویان و سیه چشمان ترک شیرازی و کشمیری و جا های دیگر می بندد و در عشق آنا ن باده انگوری می نوشند و سرمست جمالشان می گردد ، باید به خاطر این همه ظلمی که بر خواجه شیراز روا داشته اند استغفار کنند . آیا بر پایه مبانی سیر و سلوک ، چنین چیزی امکان دارد که انسانی ، لحظه ای در اوج و لحظه ای در حضیض قرار گیرد . اگر مدعیان حافظ شناسی اندکی بر رموز مقامات عرفانی آگاه بودند و حقیقت مقامات الطیور و مراتب عشق را از سخن عطار ودیگر بزرگان عرفان درک می نمودند ، می فهمیدند که سالک در مراحل سلوک ، از گردنه ها و آزمونهای بسیاری باید عبور کند تا به مرحله دیگر برسد ، کسی که هوای رسیدن به آستان سیمرغ دارد ، نمی تواند همچون گروهی از مرغان دل در بند خانه و عیال و کار و بار و هوسهای خود داشته باشد . ملاقات خدا پله پله است ، بدون زمینه و پشتوانه ، صعود از پله ای به پله دیگر امکان پذیر نیست . این همۀ منابع و مآخذ معتبر از بزرگان اخلاق و عرفان در اختیار داریم . این همه نکته ها در بارۀ رموز سیر و سلوک می خوانیم ، ولی نمی دانم چرا در شرح و تفسیر سخنان عارفان ، این بحث ها فراموشمان می شود . شرح منازل و اسرار مراحل و هفت خوانهای عشق و طریقت را در کتب عرفانی می بینیم ، اما هنگامیکه در مقام شرح و تبین و تفسیر سخن برجسته ترین عارفان سرزمینان قرار می گیریم ، مقصد گم می کنیم و معیار هایمان دیگر گون می شود . مگر نه این است که زبان عرفان زبان رمز و ایماء و اشاره است . مگر شخصیت ها و عارفان بزرگی نظیر شیخ محمود شبستری و دیگران در کتاب هایی نظیر گلشن راز پرده از رمز ها و اسرار زبان عارفان برنداشته اند . اگر عرفان حافظ را پذیرفته ایم و اگر به اسرار و رموز زبان عرفان آگاهیم و اگر قایل بر این هستیم که زبان عارفانی همچو حافظ ، انباشته از رمز ها و اشارت های عارفانه است ، چرا در پردازش سخن او و امثال او به این حقایق توجه نمی کنیم و هر نسبت ناروا و خلاف واقعی را در حق آنان روا می داریم . چرا نادانسته های خود را حمل بر جهل خود نمی کنیم و هر جا که توان درک سخن عارفان را نداریم ، پای انکار و اتهام را پیش می کشیم . این گونه نقد وتحلیل ها با کدام منطق و مکتب نقد و نقادی نسبت دارد ؟ کدامین عقل چنین قضاوت های سست و دور از حقیقت و انصافی را می پذیرد ؟ چرا برداشتها و دریافتها و احوال شخصی خود را به ناحق به بزرگان عرفان نسبت می دهیم و شخصیت پرمایه آنها را با مرکب لغزان و ناتوان ذهن خود حمل می کنیم . هشدار های جدی و مکرر مولوی در مثنوی دربارۀ قیاس را چرا به کار نمی بندیم . این سخنان نه به آن معنی است که نگارنده ، شخصیت حافظ و کلام او را عاری از هر نقص و عیبی می بینیم . نقص با ذات و ضمیر ما انسانها در آمیخته است . تنها آنان که در خلوتگاه عصمت الهی منزل گرفته و اقامت یافته اند ، می توانند ادعای بی نقصی و بی عیبی کنند . اگر برخی ایراد ها و عیب ها را در کلام خواجه نمی یافتیم ، گمان عصمت در باره اش می کردیم . اگر حافظ چند بیت مدیحه را در وصف شاه شجاع ، احمد شیخ اویس حسن ایلخانی ؛ فخرالدین عبدالصمد ، یحیی بن مظفر و دیگران نمی سرود ، چگونه نقص بشری او آشکار می گردید ؟ اما این چند مدیحه محدود و مختصر در مقابل انبوهی از لطایف حکمی و عارفانه و اشارات قرآنی و مضامین بلند اخلاقی و عرفانی چه مرتبه و جایگاهی دارد . و جه غالب سخن حافظ ، بیان عشق و دلدادگی بر آستان ذات لایزال الهی است . همین جلوه ها و برجستگی هاست که بزرگترین شخصیت ها ، در عالم حکمت و علم و عرفان را مجذوب کلام آسمانی اش ساخته است.
اما باز گردیم به ترک شیرازی ؛ به واقع آن ترک شیرازی که حافظ حاضر است سمرقند و بخارا را نثار خال سیاهش کند کیست ؟ در قرآن کریم بارها درباره حقیقت اسماء الهی سخن به میان آمده است . بر پایه آیات( 34 - 30) سورۀ بقره ، آنچه موجب گردید ملائک ، بجز شیطان ، منصب خلیفه الهی انسان را بپذیرند ، قدرت یادگیری اسماء بود . اسمائی که خداوند به او آموخته بود . دربارۀ امانت در آیه شریفه " انا عرضنا الا مانه علی السموات و الارض و الجبال ، فأبین ان یحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انّه کان ظلموماً جهولاً " که ارباب حکمت و عرفان ،گاه از آن تعبیر به معرفت و گاه تعبیر به محبت و عشق کرده اند . باید بدانیم که بر پایه بسیاری از تفاسیر قرآن کریم ، آن امانت الهی که خداوند به آسمانها و زمین و کوها عرضه کرد و همه از حمل آن سرباز زدند ، همان حقیقت اسماء است ، چه از آن تعبیر به معرفت کنیم و چه تعبیر به محبت و عشق .
فرشته عشق نداند که چیست ای ساقی بخواه جام و گلابی به خاک آدم ریز
انسان قدرت ورود به مرتبه ذات لایزال خداوندی را ندارد . درک حقیقت ذات الهی برای آدمی مقدور نیست . پس آنچه انسان می تواند به واسطه آن به معرفت حق راه یابد اسماء و صفات الهی هستند .
ولّله اسماء الحسنی ، برای خداوند نامهای نیکویی وجود دارد.
طبیعی است که وقتی قرار است نام های خداوند در فضای مجازی شعر و در قالب نماد های عرفانی تجلّی پیدا کند ، قبای دیگری بر تن می پوشد . یار ، دوست ، دلدار ، دلبر ، ترک شیرازی ، لولی وش شور انگیز ، معشوق ، لدستان ، حبیب ، صنم ، گلبن جوان ، گل ساقی ، کمان ابرو ، رفیق ، نگار ، ماهرو و ده ها واژه از این دست جلو ه های ادبی و نمادین و رمزی برا نام بزرگ خداوند بوده وجملگی این نام ها در ادبیات عرفانی بر یک حقیقت دلالت دارند و آن وجود حضرت معشوق ازلی و ابدی است .
وقتی با بیت دوم این غزل یعنی :
بده ساقی می باقی که در جنت نخواهی یافت کنار آب و رکناباد و گلگشت مصلّی را
رو برو می شویم ، و می بینیم که خواجه از ساقی میخانه عشق ، می باقی طلب می کند ، مفهوم ترک شیرازی را بهترمتّوجه می شویم ، ساقی در ادبیات عرفانی سه جلوه و مرتبه دارد :
مرتبه اول مقام و مرتبه خداوند است :
* الرّب هو الساقی و العیش به الباقی *
* سقاهم ربّهم شراباً طهورا (الانسان / 21) *
* یسقون من رحیق مختوم ( المطفینن /21) *
مرتبه دوم : مرتبه ولایت علوّیه و وجود حضرت ساقی حوض کوثر مولای متقیان علی ( ع) است .
به درّی که عرش است اورا صدف به ساقی کوثر به شاه نجف
( ساقی نامه رضی الدین آرتیمانی )
مرتبه سوم : مقام و مرتبه همه عارفان و سالکان راه حقیقت است . همان رندان سرمست آگاه دلی که جز راه دل نمی روند .
به رندان سرمست آگاه دل که هرگز نرفتند جز راه دل
( ساقی نامه رضی الدین آرتیمانی )
حافظ می باقی را از دست معشوق باقی می طلبد . اما وقتی شارحی در بیت اول این غزل ، ترک شیرازی را آن گونه توصیف می کند ، چاره ای ندارد برای توجیه می باقی آمده در بیت دوم ،که صراحت مفهومی آشکاری برای عرفان پژوهان دارد ، چاره ای اندیشده ، تا باور قبلی خود را گرفتار خدشه و ایراد نسازد . ایشان دربارۀ می باقی می فرمایند : "یک نکته مهم را در اینجا باید یادآور شد و آن این است که بعضی از اهل ادب تصوّر می کنند " می باقی " یعنی می بقا بخش و جاودانگی آور حال آنکه " باقی " صفت از فعل لازم
( یعنی بقا ) است . اگر بقا بخش مراد بود باید متعدی به کار می رفت و به صورت " می مبقی " از ابقا که متعدی است . این اشتباه نظیر آن است که " ناجی " را به جای منجی به کار می برند و از آن معنای نجات بخش را مراد می کند . حال آنکه ناجی هم مانند باقی از فعل لازم است و معنای آن نجات یافته رسته و رستگاراست . " پس با این توجیه ، ایشان معتقدند که مفهوم می باقی در این بیت حافظ باقی مانده می است . اگر کسی الفبای عرفان را خوانده باشد ، می داند که بقا آخرین مرتبه سلوک است ، باقی از اسماء حضرت حق است . یعنی وجودی که پاینده و جاودانه است . ازلی و ابدی است . به همین واسطه عرفا می باقی را تنها از آستان حضرت باقی طلب می کنند و عشق باقی را عشق ورزی در حریم آن وجود زنده ، جاودانه و لایزال می دانند . این ابیات از مثنوی معنوی و صراحت و زیبایی جلوه های وجود باقی حضرت حق و شراب باقی را به نمایش می گذارد :
عشقهایی گز پی رنگی بود عشق نبود ، عاقبت ننگی بود
زآنگه عشق مردگان پاینده نیست چونکه مرده سوی ما آینده نیست
عشق زنده در روان و در بصر هر زمان باشد زغنچه تازه تر
عشق آن زنده گزین کوباقی است وز شراب جانفزایت ساقی است
عشق آن زنده که جمله انبیا یافتند از عشق او کار وکیا
در بیت چهارم مولانا به صراحت ، باقی را به عنوان صفتی از صفات حضرت حق قلمداد کرده ونیز بر منصب ساقی گری خداوند اشاره آشکاردارد .
حتماً در این بیت حافظ که می فرماید :
جهان فانی و باقی فدای شاهد و ساقی که سلطانی عالم را طفیل عشق می بینم
هم به تعبیر آن شارح محترم ، باید بگوییم باقی ماندۀ جهان و نه جهان پاینده و بی زوال . شعر حافظ شامل زنجیره هایی معنایی است که هر حلقه آن ، با حلقۀ دیگر در پیوندی عمیق و ناگسستنی است . بسیار روشن است که وقتی توان پیوند دادن ، حلقه ای به حلقه دیگر را نداریم ، لزوماً باید دست به ترفند هایی از جنس ترفند دستوری این شارح محترم زنیم ، که با هیچ یک از شواهد و نمونه هایی که در آثار متعدد عرفانی می بینیم همخوانی ندارد . به شرط پذیرش استدلال ایشان ، باید بپذیریم در عالم زبان ، گاهی واژگانی با معنای لغوی خاص ، در معنای دیگری به کار می رود و این مساله جز بدیهات زبان است . امروزه ما در نامه های اداری واژۀ مورّخ را به معنای تاریخ به کار می بریم . در حالیکه مورّخ به معنای تاریخ نگار است . اما وقتی کسی در نامۀ اداری واژۀ موّرخ را به کار می برد ، دیگران مفهوم تاریخ نگار از آن استنباط نمی کنند و تنها معنای تاریخ در ذهنشان نقش می بندد . این نمونه ها و استدلال های کوتاه ، به نظر می رسد برای روشن شدن خطای آشکار این استاد محترم در تحلیل " می باقی " کفایت می کند .